انتظار شیرین من

خدایا

میگویند.. خدا همه جاهست ... اما نمیدانم چه حکمتی ست که هربـــــــــار میخواهم صدایش بزنم.. نگاهم به آن بالاها گره میخورد ... آنقدر بالا .... که اشکهایم از مرز صورت وگردن ، سُـر میخورند پایین و توی یقه لباس گم میشوند ....... خدایا .. کاش یکبار روبرویم مینشستی ...
16 دی 1391
1