میگویند.. خدا همه جاهست ... اما نمیدانم چه حکمتی ست که هربـــــــــار میخواهم صدایش بزنم.. نگاهم به آن بالاها گره میخورد ... آنقدر بالا .... که اشکهایم از مرز صورت وگردن ، سُـر میخورند پایین و توی یقه لباس گم میشوند ....... خدایا .. کاش یکبار روبرویم مینشستی ...